نظریه های مهم در مورد سبب شناسی اختلال افسردگی

اختلال افسردگی یکی از شایعترین اختلالات روانشناختی است . میزان شیوع این اختلال به حدی زیاد است که گاه از آن به عنوان سرما خوردگی روانی یاد می کنند . در طبقه بندیهای تشخیصی انواع فرعی مختلفی از اختلال افسردگی ذکر شده است . اختلال افسردگی اساسی شایعترین نوع اختلال افسردگی است . این نوع اختلال با دو علامت اساسی که شامل از دست احساس رضایت یا لذت بردن از انجام فعالیتها و وجود حالت خلقی افسرده می باشد همراه است .به همراه علایم فوق علایم دیگری مانند وجود بیخوابی یا پرخوابی ، بحالت بی اشتهایی یا پراشتهایی ، عدم توانایی در نمرکز و تصمیم گیری و افکاری در مورد مرگ و یا خودکشی امکان دارد وجود داشته باشد. همچینن برای تشخیص اختلال افسردگی اساسی باید شدت علایم تجربه شده به حدی باشد که به کارکردهای اجتماعی ، شغلی و یا تحصیلی شخص آسیب وارد نماید.

نظریه های مختلفی در مورد علل ابتلا به اختلال افسردگی ارایه شده است . برخی از این نظریه ها  بر روی نقش عوامل بیولوژیک و برخی دیگر بر روی نقش عوامل محیطی و شناختی تاکید دارند. عوامل بیولوژی عواملی هستند که بیشتر در رابطه با  تاثیر حالت ژنتیک و چگونگی کارکردهای ساختار های مختلف مغز و تاثیرات ناقلهای عصبی در ابتلا به اختلال افسردگی است . عامل ژنتیک در ابتلا به اکثر اختلالات روانشناختی (Psychological disorders ) نقش دارد . نتایج برخی از بررسیهای انجام گرفته نشان می دهد که تاثیر زنتیک در ابتلا به  اختلال افسردگی اساسی بین 10 الی 15 درصد می باشد که این میزان در مقایسه با تاثیر ژنتیک در برخی دیگر از اختلالات روانشناختی مانند اختلال دو قطبی که حدود 20 الی 30 درصد است چندان زیاد نمی باشد. نتایج بررسیهایی که بر روی چگونگی کارکردهای بخش های مختلف مغز انجام گرفته نشان می دهد که در هنگام ابتلا به اختلال افسردگی تغییراتی در کارکردهای بخش های مختلف مغز ایجاد می شود. بیشترین این تغییرات در دو ساختار مغزی که هیپوکامپ و آمیگدال نام دارد صورت می گیرد . این تغییرات بیشتر به صورت کاهش فعالیت در این مناطق می باشد . در مبتلایان به اختلال افسردگی مزمن حتی امکان دارد تا اندازه ای از حجم ناحیه ی هیپوگامپ مغز کاسته شود. نواحی هیپوکامپ و آمیگدال در ایجاد هیجانات و واکنش به هیجانات نقش دارند. کارکرد ناحیه ی دیگری از مغز که در هنگام ابتلا به اختلال افسردگی تغییر می کند ناحیه فرونتال جلویی (Prefreontal lobe ) است. این ناحیه بخشی ار قشر پیشانی (Frontal lobe ) مغز است . نتایج پژوهشهای زیادی نشان می دهد که در هنگام ابتلا به اختلال افسردگی  تغییر در این ناحیه بیشتر به صورت کاهش در میزان فعالیت های این بخش صورت می گیرد. نقش عوامل بیولوژیک در ابتلا به اختلال افسردگی می تواند در قالب تغییرات صورت گرفته در میزان آزاد سازی برخی از ناقلهای عصبی نیز باشد . ناقلهای عصبی موادی هستند که توسط سلولهای عصبی در مناطق خاصی از مغز آزاد می شوند و به داخل شکاف سیناپس سلولی ریخته می شوند . کارکرد اصلی ناقلهای عصبی کمک به انتقال پیامهای عصبی می باشد . آزاد شدن ناقلهای عصبی علاوه بر کمک به انتقال پیامهای عصبی بر روی رفتار و حالت خلقی انسانها هم تاثیرات گسترده ای را به جا می گذارند.  مهمترین ناقل عصبی در گیر در اختلال افسردگی ناقل عصبی سروتونین می باشد . این ناقل عصبی بیشتر توسط سلولهای عصبی که در نواحی قشر جلوی پیشانی (Profrental )مغز قرار دارند آزاد می شوند . ناقل عصبی دیگر که در اختلال افسردگی نقش دارد ناقل عصبی نورواپی نفرین است. در هنگام ابتلا به اختلال افسردگی میزان دسترسی به ناقلهای عصبی سروتونین و نورواپی نفرین در مغز کاهش می یاید. نقش ناقلهای عصبی در ابتلا به اختلال افسردگی زمانی آشکار شد که کشف گردید داروهایی که به نحوی ( مثلا با تحریک سلول های عصبی برای آزاد سازی ناقلهای عصبی نورواپی نفرین و سروتونین و یا با جلوگیری از بازجذب این ناقلهای عصبی توسط سلولهای عصبی ) میزان ناقلهای عصبی سروتونین و نورواپی نفرین را در مناطقی از مغز افزایش می دهند سبب از بین بردن و یا کاهش علایم اختلال افسردگی نیز می گردند. دوپامین ناقل عصبی دیگری است که به میزان کمتر از دو ناقل عصبی فوق الذکر با اختلال افسردگی در ارتباط است.

استرس مهمترین عامل محیطی است که در ابتلا به اختلال افسردگی نقش دارد .  محرک های استرس زا عامل بوجود آورنده ی استرس هستند و این محرک ها می توانند میزان شدت استرسی که در اثر حضور آنها ایجاد خواهد شد را پیش بینی نمایند. محرک های استرس زا می توانند به صورت درونی و یا بیرونی باشند. محرک های استرس زای درونی اشاره به افکار یا تصورات ناراحت کننده ای می نمایند که امکان دارد تنش و ناراحتی زیادی را در شخص ایجاد نماید و در نهایت علایم حضور استرس را ظاهر  سازد. محرک های استرس زای بیرونی اشاره به رخ دادن رویدادهای طبیعی ( مانند رخ دادن رویدادهای مصبیت زایی مانند زلزله و سیل ) و یا رویدادهایی که انسانها در بوجود آمدن آنها نقش دارند. ( مانند جنگ ها  و یا تصادفات رانندگی ) می نمایند. نتایج پژوهشها نشان می دهد که اکثر مبتلایان به اختلال افسردگی شش ماه تا یکسال قبل از ابتلا به اختلال افسردگی محرک های استرس زای مهمی را دریافت می نمایند.

نظریه های روان تحلیلی بر روی نقش از دست دادن والدین بخصوص مادر در اوایل دوران کودکی ( سه الی شش سالگی ) به عنوان یکی از عوامل سبب ساز در ابتلا به اختلال افسردگی در دوران نوجوانی و بزرگسالی تاکید می نمایند. همچینن این نظریه ها بر روی عواملی مانند حالت نادیده گرفته شدن کودک توسط والدین و یا مورد آزار قرار گرفتن کودک توسط والدین را به عنوان عواملی که می توانندخطر ابتلای کودکان به اختلال افسردگی در دوران بزرگسالی را افزایش دهند  تاکید می کنند .

نظریه های شناختی مختلفی که در مورد سبب شناسی اختلال افسردگی ارایه شده اند این نظریه ها کوشش دارند نقش کلیدی عامل شناخت در ابتلا به اختلال افسردگی را مورد اثبات قرار دهند. یکی از این نظریه ها توسط آرئون بک ( ابداع کننده ی درمان شناختی – رفتاری ) پیشنهاد شده است . بر اساس این نظریه اختلال افسردگی در اثر خطاهایی بوجود می آید که اصطلاحا خطاهای شناختی نامیده می شوند . این خطاها در پی افزایش میزان افکار خودکارمنفی و افزایش طرحواره های منفی ظاهر می شوند . نظریه ی شناختی سبک پاسخ (Response style theory ) و نظریه ی سبک اسنادی (Attributional style theroy ) دو نظریه ی دیگر شناختی است که در مورد سبب شناسی اختلال افسردگی مطرح شده اند.

زمانی که میزان شدت علایم اختلال افسردگی کم می باشد اجرای روان درمانی را می توان به عنوان درمان اصلی در نظر گرفت. شدت میزان علایم اختلال افسردگی به وسیله ی مقیاس های خود گزارشگری (Self Report ) اندازه گیری می شوند . در این ابزارها سوالاتی در مورد میزان شدت وجود علایم افسردگی مطرح می گردد . مهمترین این پرسشنامه ها مقیاس افسردگی بک است که شدت علایم افسردگی را در چهار طبقه از علایم( علایم شناختی ، رفتاری ، فیزیولوژیکی و هیجانی ) می سنجد.

هدف عمده ی اجرای روان درمانی در بیماران مبتلا به اختلال افسردگی ایجاد تغییراتی مثبت در زمینه های رفتاری ، شناختی و هیجانی می باشد. مکاتب رفتاری ، شناختی و روان تحلیلی برنامه ی خاصی برای درمان اختلال افسردگی ارایه می دهند.

در مکتب رفتاری فرض بر آن است که اختلال افسردگی در پی کاهش دریافت تقویت کننده های محیطی رخ می دهد .در این مکتب درمانی روش فعال سازی رفتار (Behavioral activation) را به عنوان روشی برای درمان افسردگی پیشنهاد شده است . بر اساس این روش اشخاصی که مبتلا به افسردگی هستند می توانند با انجام برخی از فعالیتها ( مانند افزایش ارتباطات متقابل ، افزایش میزان گفتگوها ) و کاهش برخی از فعالیتها ( مانند تماشای تلویزیون )  میزان شدت علایم افسردگی شان را کاهش دهند. در درمان فعال سازی رفتار فرض می شود افزایش تمایل شخص افسرده برای انجام برخی از فعالیتهای مثبت منجر به افزایش میزان دریافت تقویت های محیطی خواهد شد و افزایش تقویت های محیطی سبب کاهش ظاهر شدن هیجانهای منفی ( مانند هیجان غمگینی ) و افزایش میزان هیجانهای مثبت ( مانند هیجان شادی ) می گردد. رفتاردرمانگران اعتقاد دارند اثربخشی درمان فعال سازی رفتار مشابه با اثربخشی درمان شناختی – رفتاری است.

درمان شناختی – رفتاری افسردگی یکی از شایعترین درمانها برای درمان افسردگی است . در این نوع درمان اعتقاد بر آن است که حالتهای رفتاری ، هیجانی و شناختی اثرات متقابلی بر روی یکدیگر دارند و تغییر در یکی از آنها می تواند با تغییر در دیگری همراه باشد. البته در این زمینه درمانگران شناختی – رفتاری اهمیت زیادتری را به عامل شناخت می دهند و حتی علت عمده ی کاربرد تکنیک های رفتاری را زمینه سازی برای ایجاد تغییر در حالت شناخت می دانند . در درمان شناختی – رفتاری بر روی استفاده از تکنیک های مختلف برای کمک به شناسایی و مقابله با افکار خودکار منفی و طرحواره های منفی تاکید می شود . در این نوع درمان فرض بر آن است که با مهارت یافتن بیمار در شناسایی و مقابله با افکار خودکار منفی و طرحواره های منفی اش می تواند علایم اختلال افسردگی که تجربه می کند را کاهش دهد. نتایج صد ها پژوهشی که در زمینه ی میزان اثر بخشی درمان شناختی – رفتاری انجام گرفته است نشان می دهد که میزان اثربخشی این نوع درمان برای مبتلایان به اختلال افسردگی با شدت خفیف تا متوسط مشابه با میزان اثر بخشی دارو درمانی ( حدود 70 درصد ) است. تعداد متوسط جلسات درمانی درمان شناختی – رفتاری برای اختلال افسردگی حدود 12 الی 15 جلسه است.معمولا جلسات به صورت هفتگی است و هر جلسه حدود 50 دقیقه طول می کشد. وجود چندین عامل سبب موفقیت در اجرای درمان می شوند از جمله ی این عوامل می توان به انتخاب مناسب بیماران و سطح تحصیلات بالای آنان اشاره نمود.

در روان درمانیهای تحلیلی بر روی شناسایی تعارضات گذشته ی بیمار و حل تعارضات وی تاکید می شود. در این نوع روان درمانیها یکی از اهداف مهم درمان ایجاد تغییر در برخی ازساختارهای شخصیتی بیمار است. روان درمانگران تحلیلی در طول درمان از تکنیک های مختلفی مانند تکنیک تداعی ، تکنیک انتقال و تکنیک تفسیر رویا استفاده می کنند. به علت اهمیتی که درمانگران روان تحلیلی به شناسایی و حل تعارضات می دهند در برخی از مواقع این نوع درمان روان درمانی بینش گرا هم نامیده می شود. یکی از اشکالات مهمی که به درمان های روان تحلیلی وارد است عدم ساختار یافته بودن این نوع درمانها است . ساختار یافته نبودن این نوع درمانها به این معنا است که در آنها تعداد ومیزان جلسات درمانی مشخص نیست و برای اکثر اختلالات روانشناختی از چند تکنیک خاص استفاده می شود. همچینن عدم وجود تحقیقات تجربی کافی در مورد میزان کار آمد بودن درمانهای روان تحلیلی از دیگر اشکالاتی است که به درمان های روان تحلیلی وارد می باشد.

نوشته شده توسط دکتر حسین لطفی نیا ( متخصص روانشناسی بالینی )

استفاده از این مقاله به شرط نام نویسنده و آدرس سایت بلامانع است.

11 / 6  /95

آدرس دفتر روانشناسی دکتر حسین لطفی نیا ( متخصص روانشناسی بالینی ):تبریز ،خیابان ،17شهریور جدید ، بالاتر از تقاطع خیابان طالقانی ، برج سینا ، طبقه ی هفتم

تلفن :04135559866و 09144015140

بازدیدها: 2240

نظرات